پیام شهدا : بعد از ما چه کردید ؟
بعد از جنگ چه بر سر بازماندگان آن آمد؟
گزارش زیر را از نشریه تازه تاسیس گزارش جامعه که توسط برادر عزیز « سید ابوالفضل محمدی » در شماره 1 ، نیمه دوم بهمن 1386 ، صفحه 5 منتشر شده است برای انعکاس بیشتر خوانندگان درباره نقد جنگ قرار می دهیم باشد که مسئولین عزیز کمی از این زرق و برق شهری و دعواهای سیاسی دست برداشته و به خادمین واقعی تبدیل شوند و کمی هم به زمان گذشته برگردند تا ببینند کسانی که به اینان رای داده اند و سختی و بار اصلی انقلاب را به دوش کشیده اند در چه وضعیتی هستند . انشاء الله .
تابستان سال 1381 جهت ساخت مجموعه مستندی از مقاومت و رشادت های مردم غیور و مقاوم شهرهای مرزی که در روزهای اول جنگ به اشغال نیروهای بعثی در آمده بود . به شهرهای مختلف سفر می کردیم. در اقامت چند روزه ای که در گیلانغرب داشتیم ، متوجه شدیم که تندیس زنی است که به عنوان نماد مقاومت گیلانغرب معروف است . او فرنگیس حیدرپور تام دارد ، در ابتدای جنگ و روزهای نخستین حمله ی دشمن به گیلانغرب و اشغال شهر به همراه اهالی روستای گورسفید که در نزدیکی گیلانغرب است به کوه ها و مناطق اطراف شهر پناه می برند و در آنجا با برپایی چادرها و اقامت گاه های موقت به زندگی خود مشغول می شوند . در یکی از روزها که برای آوردن مقداری از اسباب و وسایل زندگی فرنگیس ، به همراه پدر و دایی اش به روستا می روند ، پس از برداشتن وسایل و در راه برگشت به کمین دو تن از نیروهای عراقی می خورند ، در شرایط بوجود آمده از دست کسی کاری ساخته نیست و آنها مجبورند تسلیم دشمن شوند ، ولی فرنگیس با خود فکر می کند و می بیند نمی تواند تن به اسارت و ذلت دهد ، در حالی که پدرش و دائی اش از همه جا ناامید شده اند چشمش به تبری می افتد که برای هیزم شکستن هیزم به همراه خود آورده اند ، در یک لحظه و با یک حرکت سریع تیر را برداشته و به نیت از بین بردن دشمن و یا شهادت خود به آنها حمله می کند و یکی از عراقی ها را به هلاکت رسانده و دیگری را زخمی میکند و یکی از عراقی ها را به هلاکت رسانده و دیگری را زخمی می کند و به کمک همراهان او را بر مرکبی که به همراه داشته اند بسته و به محل اسکان خود می برند و تحویل نیروهای سپاه مستقر در آنجا می دهند.
با خود اندیشیدم که این جنین قهرمانی حتما به دنیای باقی شتافته که حتی ما هم از او خبری نداشتیم ، ولی یک نفر از اھالی گیلانغرب به ما گفت که فرنگیس زنده است و در روستای گورسفید زندگی می کند . به نیت دیدار او و ساخت مستندی از زندگی اش به روستای گور سفید رفتیم ، در ذهنم پیرزنی را مجسم می کردم که در یک خانه ی نسبتا بزرگ و نوساز و شکیل زندگی می کند ( حداقل شاخنمانهایی مانند شهر گیلانغرب ) وارد روستا که شدیم ، راه های خاکی و پر دست انداز داشت که از سگ و گربه گرفته تا گتو و گوسفند و مرغ و خروس در میانه راه سرگردان بودند و ما مجبور بودیم توقف کنیم تا آنها عبور کنند و بعد ما برویم ، روستا را که دیدم کمی ذهنیتم عوض شد ولی گفتم : حتما خانه ای که این قهرمان ملی در ان زندگی می کند متفاوت تر از خانه های دیگر است و شاید او به این روستا و مردمانش عادت کرده که در اینجا مانده و خوب حتما از رفاه نسبی برخوردار است .
پرسان پرسان به درب خانه اش رسیدیم ، دخترکی در انجا نشسته بود و با خاک بازی می کرد ، سراغ فرنگیس را از او گرفتیم ، به داخل خانه رفت و دقایقی بعد خانی حدود 42 ساله به استقبال ما آمد و با دیدن ما بدون اینکه چیزی بگوید فقط سلام علیکی کرد و ما را به داخل منزل تعارف کرد ، به او گفتم با خانم فرنگیس کار داریم ، گفت : بفرمایید ، بفرمایید تازه از راه رسیده اید و خسته اید .
وارد حیاط خانه شدیم ، حیاط نسبتا بزرگی که تعدادی مرغ و خروس داخلش بود و به این سو و آن سو می رفتند ، طویله ای هم بود که یک راس گاو لاغر و نحیف در ان مشغول نشخوار بود ، گوشه این حیاط و یا بهتر بگویم زمین خاکی ، خانه ای به چشم می خورد ، با تعارف آن خانم وارد خانه شدیم ، از همان در که وارد شدیم ، مثلا آنجا آشپزخانه بود .
یک اجاق گاز کهنه و رنگ و رو رفته و چند دیگ مسی بزرگ و کوچک ، وارد اتاق که شدیم در و دیوار گلی آن نظرم را به خود جلب کرد ، سراغ فرنگیس را گرفتیم ، گفت خودم هستم ، تمام ذهنم به همه ریخته بود نه روستا ، نه خانه و نه خود فرنگیس آن چیزی که در ذهن من نبودند و کاملا 180 درجه با ذهنیات من تفاوت داشت .
به او گفتم از خودت بگو و ماجرای درگیری ات با نیروهای عراقی را تعریف کن ، خودش را فرنگیس حیدر پور معرفی کرد و ماجرا را همان طور که اهالی برایمان تعریف کرده بودند بازگو کردو می گفت در آن حدود 20 سال داشته است .
به او گفتم چگونه و با چه جراتی به دشمن جمله کردی ؟ گفت ، خوب مجبور بودم چاره ای نداشتم ، باید از خودم دفاع می کردم و ...
فرنگیس تمایل به صحبت کردن نداشت و به سوال های ما خیلی کوتاه پاسخ می داد ، یکی از همسایه ها که متوجه حضور ما شده بود جلو آمد ، وقتی علت ناراحتی فرنگیس را او پرسیدیم ، می گفت شوهرش 2 یا 3 ماه پیش از دنیا رفته و فرنگیس با چند بچه ی قد و نیم و کلی بدهی تنها مانده مدتی هم که همسرش در بستر بیماری بوده در مزارع این و آن کار کرده و هزینه ی بیمارستان و مخارج زندگی را می داد و حالا دیگر توان کار کردن را ندارد و تنها درآمد ش از فروش شیر گاوی است که در گوشه ی حیاط خانه می بینید و آن هم روزی 300 تومان بیشتر نمی شود که هر ماه می شود 9000 تومان . تصویربرداری ما در گیلانغرب ب تمام شد ، حاج علی داد شاه مرادی که از جمله کسانی بود که در روزهای آغازین جنگ فرماندهی سپاه گیلانغرب را به عهده داشت و در بسیج مردم و آموزش نظامی آنان و مقاومت های مردمی زبان زد خاص و عام بود آدرس پارکی را در کرمانشاه به ما داد که در آن تندیسی از فرنگیس وجود داشت ، در مسیر برگشت به کرمانشاه رفتیم و در آن پارک در کمال ناباوری چیزی را می دیدم که حتی از وضع زندگی فرنگیس عظیم الجثه و غول پیکر که به گفته یکی از اهالی شهر تمام فلزی ست و در حدود 50 و 60 میلیون و شاید هم بیشتر ارزش دارد .
به یاد خانه محقر فرنگیس افتادم و اوضاع زندگی اش و اینکه اگر این مبلغ را که برای مجسمه نماد مقاومت گیلانغرب هزینه شده برای خودش هزینه می شد چه تحول بزرگی در زندگی او رخ می داد و دل فرنگیس و کودکان خردسالش شاد می شد .
ولی این مجسمه که نماد مقاومت گیلانغرب را به تصویر کشیده ، حتی برای خود مردم کرمانشاه که آن مجسمه در آن قرار دارد ناآشنا ست و دردی از هیچ کس دوا نمی کند ، به قول یکی از همراهان ، ای کاش می شد این مجسمه را از اینجا می بردیم و می فروختیم و خرج زندگی فرنگیس می کردیم !....
برچسب ها : دفاع مقدس از زبان شهیدان ,